وحید خسته از راه رسید و به داخل خانه شد همسرش مریم با خوشحالی از او استقبال کرد بچه ها دوان دوان به سمت پدرشان می دویدند تا او را بغل کنند وحید لبخند زد و پس از بوسیدن سر آنها به روی مریم نشان داد که مهمان دارند بچه ها مشغول بازی شدند و مریم چادر روی سرش را مرتب کرد وحید به سمت کوچه رفت تا به دوستانش بگوید که داخل خانه اش بشوند دوستان وحید پشت سر او با یک یاالله و گفتن سلام زن داداش!؟ وارد خانه شدند و همین یک کلمه زن داداش کافی بود تا مریم لبخند زنان برای آنها چای بیاورد بچه ها حین بازی به کوچه رفتند و دویدند نگران شد وحید نگران بود که مبادا بلایی بر سر آنها بیاید دوستانش چهره ی نگران او را که دیدند به دنبال بچه ها رفتند تا دورا دور هواسشان به آنها باشد وحید قم زنان به دور حوضچه ی وسط حیاط دور میخورد و همسرش هم نزدیک همان حوضچه شدوحید یه پایش را بر روی لبه ی حوضچه گذاشت و به آب و ماهی های قرمز رنگ درون آن خیره شد لبخند زد لبخند هایشان زیبا بود وحید به صحنه ی روبرویش لبخند زد و همان خط کجی که بر گوشه ی لبش نقش گرفت لبخند مریم هم پررنگ تر شد لبخندی از روی رضایت رفتن وحید به جنگ ظاهرش آرام بود و باطنش طوفانی وحید چهره ی او را که دید تنها دو کلمه بر زبانش جاری شد _ نگران نباش مریم سری تکان داد تا رضایت قلبی اش را به وحید نشان دهد زنی که نمیدانست
آخرین تصویر که از همسرش بر یادش میماند کنار حوضچه است! کیش و مات...
ادامه مطلبما را در سایت کیش و مات دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mstarane بازدید : 61 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 3:35